«چو ایران نباشد، تن من مباد» داستان این جوان تبریزی از همین یک بیت از فردوسی آغاز میشود. عشق به ایران و ایرانگردی او را وادار میکند تا تابستان امسال تک و تنها و فقط با یک کولهپشتی سفر به تمام استانهای کشور را آغاز کند و نتیجه این سفر را در یک ویدئوی یک دقیقهای در فضای مجازی منتشر کند. «سلفی ایرانی» روایتگر ایرانگردی در ۳۱ روز این جوان ماجراجوی تبریزی است. پیدا کردن او کار سختی نبود. بعد از دیدن ویدئویش در فضای مجازی نام صادق اکبری را در اینستاگرام جستوجو کردیم و تنها صفحهای که پر بود از سلفیهای ایرانی همراه با همان بلوز سفیدرنگ را پیدا کردیم. پس به سراغ او رفتیم تا از این گشتوگذار عجیبوغریب یا به قول خودش رکورد بیسابقه در ایرانگردی بگوید.
تب سلفی من را هم گرفت
صادق اکبری متولد سال ۱۳۶۹ در تبریز است. عشق به فیلمسازی او را سال ۸۸ به اصفهان میکشاند تا هنرجوی انجمن سینمای جوان شود؛ اما داستان این جوان از جایی برای ما جالب شد که ویدئوی یک دقیقهای آن با عنوان سلفی ایرانی در فضای مجازی پخش شد. ویدوئویی که در آن گوشیبهدست، از آثار باستانی کشور از آرامگاه ابوعلیسینا در همدان گرفته تا مقبره دانیال نبی در شوش و از حافظیه و سعدیه در شیراز تا نقش جهان در اصفهان فیلم گرفته است. بیمقدمه شروع میکند و از سلفیاش با ایران میگوید. اول از همه هم تاکید میکند که این کار فقط یک دمو (پیشنمایش) بوده و فیلم اصلی که حدودا ۷-۸ دقیقهای است، هنوز آماده نشده: «من کلا ایرانگردی را دوست دارم و بار اولم هم نبود. قبل از این سفر دو بار دیگر هم ایرانگردی کرده بودم؛ اما برای بار سوم میخواستم یک کار جدید بکنم. آن زمان هم تب سلفی در ایران بالا بود؛ پس با خودم گفتم چرا از سفرم سلفی نگیرم؟»
سر زدن به ۱۵۰ مکان تاریخی فقط در ۳۱ روز!
از او میپرسم که این کار ایده خارجی نداشت یا نه که پاسخ میدهد: «من قبلا یک فیلم مشابه از یک ایرانگرد اروپایی دیده بودم که در چند کشور اروپایی این کار را انجام داده بود. البته تا جایی که در خاطرم است او فقط از ۴۰ یا ۵۰ مکان فیلمبرداری کرده بود. در ضمن مدت زمانی که به آن اختصاص داده بود، خیلی بیشتر از من بود و در نتیجه کارش راحتتر بود.»
آقای اکبری درفیلم خود موفق شده از ۱۵۰ آثار تاریخی ایران آن هم فقط در مدت ۳۱ روز سلفی بگیرد. کاری که شاید غیرممکن به نظر برسد؛ اما آقای اکبری با یک برنامهریزیِ به قول خودش چریکی، آن را ممکن میکند. از همان ابتدا هم مراکز استانها برای این کار انتخاب میشوند؛ اما استثنا هم داشته: «در بعضی استانها که مرکز آن آثار تاریخی زیاد نداشت، به شهرهای اطراف هم سر میزدم؛ مثلا در خوزستان از دزفول و شوش هم سلفی گرفتم.»
شبها در اتوبوس میخوابیدم
کار از آرامگاه شهریار در زادگاه او کلید میخورد و به میدان آزادی در تهران ختم میشود. سهم هر یک از استانها فقط و فقط یک روز است. «فقط حدود ۵ ماه، پیشتولید کار طول کشید. من باید به نحوی برنامهریزی میکردم هر یک روز را در یک استان سپری کنم؛ پس چارهای نداشتم که شبها سفر کنم و روزها بخوابم.» آقای اکبری میگوید حتی یک شب هم در هتل یا مسافرخانه نخوابیده است. «من شهرها را جوری انتخاب میکردم که مسافت بین آنها ۷ یا ۸ ساعت باشد. مثلا از تهران به قم نرفتم و به جای آن به شیراز رفتم تا این تناسب حفظ شود. این زمان مسافرت هم اغلب در شب بود که بتوانم استراحت کنم و به خاطر همین هم حتی یک شب هم در هتل نخوابیدم یا بهتر بگویم وقت آن را نداشتم!»
دوربینم را برای این سفر فروختم
آقای اکبری تمام هزینههای این سفر را از جیب خودش داده است؛ گرچه از نظر خودش سفر او خرج چندانی نداشته است: «من چون شبها در اتوبوس میخوابیدم، هزینهای برای اقامت پرداخت نکردم و فقط پول خورد و خوراک و تجهیزاتم بود.» او برای این سفر و خرید وسایل و تهیه سلفی حدودا ۶ میلیون تومانی خرج کرده است. البته همین میزان هم از پس انداز او بیشتر بوده است. « مجبور شدم دوربینم را برای تامین مخارجم بفروشم؛ دوربینی که از نظر خیلی ها ناموس عکاسان به حساب میآید!» البته الان هنوز هم هزینههای این پروژه تمام نشده و تدوین مستند هم مدام برای او خرج میتراشد و او مجبور است تمام درآمد خود را صرف به ثمر رسیدن این مستند کند.
خودم پیراهنم را طراحی کردم
مارکوپولوی ایرانی قبل از سفر، فکر همه چیز را میکند. اول از همه یک تلفن همراه گرانقیمت میخرد که به قول خودش با آن می توان بهترین سلفی ها را گرفت. بعد از موبایل نوبت به لباس میرسد. «لباسم را خودم با کمک دوستانم طراحی کردم و چون به این بیت از فردوسی علاقه داشتم، آن را روی پیراهنم حک کردم.» از او میپرسم که در طول سفر همین یک پیراهن را پوشیده که جواب میدهد: «نه من سه پیراهن داشتم که هر دو روز یک بار آن را عوض میکردم و میشستم. حتی جالب است بدانید من در شستن این پیراهن هم ماجرا داشتم! یک بار که آن را شسته بودم و منتظر بودم خشک شود، متوجه شدم نیست. یک نفر به گمان اینکه دیگر به آن نیاز ندارم، آن را برداشته بود که به دنبال او رفتم و پیراهن را پس گرفتم!» البته با تمام این مراقبتها باز هم یکی از این پیراهنها در سفر برای همیشه ناپدید شد.
با دمپایی ایرانگردی کردم
سفر جوان تبریزی ما در ۲۳ تیر امسال شروع شده و در ۲۴ مرداد هم به نقطه پایانی خود رسیده است و جالب اینکه تمام این سفر فقط با یک جفت دمپایی انجام شده است! «من مجبور بودم که از دمپایی استفاده کنم و اصلا برای من ممکن نبود که ۳۰ روز تمام پاهایم در کفش باشد. با این حال یک جفت کفش در کولهپشتی خود داشتم.» این دمپاییپوش بودن آقای ایرانگرد حاشیههای تلخ و شیرینی برای او داشته: «برخورد مردم شهرهای مختلف با دمپاییهای من متفاوت بود. مردم شهرهای بزرگتر و مرکزی مثل اصفهان و شیراز با تعجب به من نگاه میکردند؛ اما مردم بعضی شهرها کاملا عادی برخورد میکردند. حتی یک بار که در عمارت اکبریه بیرجند بودم، یکی از سربازان به سمت من آمد و پرسید: شماره پایت چند است؟ و وقتی با تعجب پرسیدم: برای چه میپرسید گفت جناب سرهنگ گفتند میخواهیم یک جفت کفش به شما هدیه بدهیم و تا وقتی کفشهایم را به آنها نشان نداده بودم، باورشان نشد و فکر میکردند از بیپولی دمپایی میپوشم!»
البته در بعضی شهرها به خاطر این کار او را مسخره کردهاند و او را جدی نگرفتهاند: «به من میخندیدند تو چه جور ایرانگردی هستی که با دمپایی سفر میکنی؟»
وقتی موبایلم گم شد، غش کردم
در تمام قابها و سلفیها لباس آقای ایرانگرد یکی است و فقط از بلند شدن محاسن میتوان گذر روزها را متوجه شد. البته اگر یک بار دیگر با دقت به فیلم نگاه کنید، حتما بیخوابی رابه وضوح میتوانید در چهره او مشاهده کنید: «من در مسافرتم تا چهار شب موفق نشدم بخوابم. بارها از اتوبوس جا ماندم و مجبور شدم برای رسیدن به اتوبوس آژانس بگیرم. یک بار که از اتوبوس جا ماندم، سوار آژانس شدم؛ اما هر چه جلو میرفتیم به اتوبوس نمیرسیدیم و من مثل ماشین سکهای مدام باید پول آژانس را بیشتر میکردم.»
با اینکه این سفر پر از خاطرات شیرین و جذاب بوده؛ اما سختیهای خودش را هم داشته: «من بارها در این سفر مردم و زنده شدم. یک بار موبایلم در خوزستان در آب افتاد؛ اما مشکلی برایش ایجاد نشد. یک بار هم در روز بیستم سفر موبایلم در زاهدان گم شد. با خودم گفتم تمام فیلمهایم بر باد رفت. شاید باورتان نشود آنقدر این قضیه به من فشار آورد که بیهوش شدم و مردم مرا تا مسافرخانهای بردند. قضیه از این قرار بود که آن را در تاکسی جا گذاشته بودم و چون صدای ضبط بلند بوده، هر چقدر تماس میگرفتم، فایدهای نداشته. خلاصه تا راننده صدای تلفن را بشنود و برای من بیاورد هزار بار مردم و زنده شدم.»
خودم را به لالی زدم!
آقای اکبری قبلا هم در بازیگری و فیلمسازی فعالیت کرده بود و برای همین چهرهاش برای مردم آشنا بوده است. ماجرای این بازیگر بودن، گرچه در بیشتر شهرها با واکنش مثبت مردم مواجه میشود اما جاهایی هم برای او دردسرساز میشود. «یک بار هم در یکی از شهرها ۷-۶ نفری به بهانه سلفی گرفتن با من، موبایل و عینکم را دزدیدند. من هم که آن زمان چارهای نداشتم؛ جز اینکه خودم را به لالی بزنم؛ بلکه به من رحم کنند! اول چند نفر از آنها دلشان به حالم سوخت؛ اما یک نفر از آنها یکهو گفت من این را میشناسم بازیگر است. من هم وقتی دیدم لو رفتم بازی را کنار گذاشتم و آخرین شانسم را امتحان کردم و گفتم: ببینید من ایرانگرد و فیلمسازم. اگر الان موبایل و عینک من را پس ندهید، به همه میگویم که مردم این شهر وسایل من دزدیده اند. خوشبختانه این بار حقهام گرفت و وسایلم را پس دادند.»
به من گفتند به بعضی استانها نرو؛ قبول نکردم
آقای ایرانگرد حساسیت خاصی داشته که از تمام استانهای ایران سلفی بگیرد؛ حتی اگر بقیه او را از ناامنی این استانها بترسانند. «قبل از سفر خیلی از دوستانم به من میگفتند. هر جا میروی برو اما این شهر را نرو؛ اما من باید به هر ۳۱ استان کشور میرفتم و اتفاقا در این سفر فهمیدم خیلی از این حرفها شایعه است و واقعا مردم آن شهرها خیلی خوب با من برخورد کردند. حتی وقتی میفهمیدند، کار من چیست خودشان برای من ماشین میگرفتند و در شهر میچرخاندند.» البته در شهرهایی هم بابرخورد نامناسب روبهرو شده و از آنها هم دلگیر است.
ایرانگردیها ادامه دارد
«کار من یک رکورد جدید است و در ایران و حتی در جهان تا به حال کسی موفق نشده این کار را فقط در ۳۱ روز به ثمر برساند.» گرچه تا به حال برای این ثبت این رکورد اقدامی نکرده است. البته پروژه ایرانگردی آقای اکبری به اینجا ختم نمیشود و او باز هم قرار است کولهپشتی به دوش سفر کند. «من هر سال باید ایرانگردی کنم و نمیتوانم این کار را از برنامه زندگیم حذف کنم. از الان هم برای سال ۹۵ برنامه دارم و قرار است پروژه جدیدی را آغاز کنم که آن فیلمبرداری هوایی از آثار باستانی کشور است. این بار اصراری ندارم که به همه استانهای کشور سر بزنم و فقط به مکانهایی که دارای آثار تاریخی هستند، میروم. قبلا فقط دو بار در ایران این کار انجام شده که یک دفعه آن مربوط به قبل از انقلاب و بار دیگر متعلق به دهه ۶۰ است؛ البته در این مستندها هم فقط از تعدادی از آثار تاریخی فیلمبرداری شده است.»
فقط به عشق وطن
با اینکه زمان زیادی از پایان سفر میگذرد؛ اما خستگی سفر هنوز از تن جوان ماجراجوی تبریزی درنیامده است. «تا یک هفته بعد از سفر مدام خواب بودم. الان هم که مدتها از آن میگذرد، هنوز سرحال نشدهام. شاید باور نکنید هنوز ترکهای پایم خوب نشده است.» در آخر از او میپرسم تمام این سختیها ارزش این کار را داشت که فقط پاسخ میدهد: «صد در صد! من عاشق ایرانم و برای آن هر کاری میکنم. من دوست دارم بقیه کشورها با زیباییهای کشورم آشنا شوند.» صادق دوست ندارد برای کارهایش از اسپانسر کمک بگیرد و تمام هزینههای ساخت فیلمهایش را خودش پرداخته فقط: «من دوست دارم فیلمم در شبکه مستند یا نسیم دیده شود و برای یک مستندساز چه چیزی بالاتر از دیدهشدن است؟» آقای اکبری فقط دوست دارد که کار او در داخل و حتی خارج از کشور دیده شود و برای همین نسخه اصلی را قرار است با زیرنویس انگلیسی هم تنظیم کند.